شعری از احمد شاملو
همنفس

سالهــــــــــا دویده ام با قلبـــــــــی معلق و پایـــی در هــــوا دیگــــر طــاقت رویاهــــایم تمــــــــــام شده است دلــــــــــم رسیدن می خواهــــــد . . .












( در این بن بست )
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی است نازنین ...
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین ...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
آنکه قصابان اند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی است نازنین ...
و تبسم را لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین ...
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 14:0 توسط ریحانه| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت